» خلاصه ی قسمت 47 افسانه ی جومونگ

نارو، مسئول گشت دادن تو منطقه و پیدا کردن مخفی گاه ارتش دامول میشه، ولی چیزی پیدا نمیکنه و خیال        دائه سو و ارتششون رو جمع میکنه که اونااینجا نیستن، اونا هم همین نزدیکی ها اردو میزنن و در عوض      ارتش دامول مرتب کار میکنه تا سلاح درست کنه، همون شب ارتش دامول به دائه سو حمله ور میشه و اگه       خدا بخواد دائه سو زخمی میشه، دائه سو که میبینه خیلی  اوضاع خرابه دستور عقب نشینی میده و برمیکردن اردوگاهشون



اویی و ماری و هیوپ به جومانگ میگن حالاکه ا یناانقدر ضعیفن بذار بازم بهشون حمله کنیم و کا ر رو یه        سره کنیم



جومانگ بازم به ا ونا حمله میکنه و دائه سو مجبوره که از د ستش فرار کنه تا زنده بمونه، دائه سو میره قصر    پدر زنش و اونم تنها چیزی که بارش میکنه اینه که تو هم اگه ادم بودی داماد ما نمیشدی


دائه سو که به شدت تحقیر شده ، عزم رو جزم میکنه هر طوری هست جومانگ رو کت بسته بیاره و دست وپاهاش رو جلوی چشم همه ببره

  و اما در اردوگاه پیروز شده ها ، غذا کم اومده و جومانگ جلسه میذاره و کاسه چه کنم چه کنم دست میگیره
یومیول به دادش میرسه   و میگه به کاروانهایی که میرن به هیون تو حمله کن که راهی جز  این نداری
دائه سو برمیگرده بویو و ننه اش میگه دیدی اخرش این مارمولک هر چی زهر داشت بهت ریخت؟



دائه سو که دیگه نمیتونه بیش از این تحقیر بشه هر چی وزیر و مزیر و افسره جمع میکنه و میگه همه نظراتتون رو بگین که چطوری این جومانگه رو کت بسته بیاریمش؟


همین طور که مردهای قصر در حال فکر کردنن، سولان هم دو سه تا تو گوشی ابدار به یه سویا میزنه و میگه بیا بریم کلفتی منو بکن

همون موقع یوهوا میرسه و میگه مگه من مرده باشم که اینو به بیگاری بکشی

خلاصه جریان کار به تو گوشی خوردن سولان از یوهوا میکشه..
و اما در قطب بعدی، گیه رو، عمه سوسونو که دل پری از اون داره، برای جبران مافات و گذشته ها ، بهش میگه باید بری سفر به اوجوک!

پسر ش میگه ننه این الان نی نی داره گناه داره، مامانه میگه تو کاری نداشته باش
یونتابال هم که این خبر رو میشنوه به خواهرش اعتراض میگنه اما اون کوتاه بیا نیست

اوتایی هم از عمه سو میخواد اجازه بره خودش به این سفر بره اما مرغ عمه یه پا داره

در قصر بویو هم نخست وزیر واسه دائه سو توضیح میده چطوری میتونه با همون کلکی که هائه موسو رو به دام انداختن جومانگ رو بگیرن....دائه سو از ا ین نقشه استقبال میکنه

جومانگ از مادرش و زنش خبر میگیره و تازه میفهمه داره ددی میشه
ماری و اون دوتا اصرار میکنن که برن زنشو نجات بدن ولی جومانگ میگه من احساس رو درگیر کار نمیکنم


ارتش دامول که از گشنگی داره میمیره،به کاروان تجاری هیون تو حمله میکنه و کلی خوش به حالشون میشه
یه روز که همه در حال نگهبانی و سرک کشیدنن تا ببینن چه گروه تجاری میاد تا کلکش رو بکنن، جومانگ میبینه سو سو نو سوار بر اسب داره یه جایی میره، اشک توی چشمای جومانگ میشینه


فرمانداره هیون تو که از غارت شدن کاروانش خیلی کفریه، پا میشه لشکر و خدم و حشم رو میبره بویو تا دمار از روزگار دائه سودربیاره

دائه سو بهش میگه نگران نباش که یه نقشه ای واسش کشیدیم با یه من روغن روش
شاه از نقشه دائه سو خبردار میشه و واسه جلوگیری از به تله افتادن جومانگ یه سویا رو فراری میدن
ولی ا ز اونجایی که بی عرضه هست دستگیر میشه و همه چی خراب میشه

دائه سو 200تا از سربازهای خودشو به شکل پناهنده ها در میاره تا وقتی جومانگ میخود اونا رو نجات بده دستگیرش کنه

جومانگ واسه نجات اونا میره و تنها کسی که میفهمه این یه تله ست ، یومیوله....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد