بخند تا دنیا به روت بخنده

احمد : تو امتحان چی کار کردی؟
علی : ورقه مو سفید دادم .
احمد : ای داد و بیداد دیدی چی شد، آخه من هم ورقمو سفید دادم ،می ترسم اونا فکر کنن ما تقلب کردیم !!


پدر: احمد چرا با علی دعوا کردی ببین لباسا ت همه پاره پاره شده؟ باید یک لباس دیگه بخریم برات
احمد : ولی پدر علی باید یک علی دیگه بخره .


مادر برای این که قرص بچشو به او بخوراند آن قرص را در میان یک عدد شیرینی گذاشت و به بچه اش داد ، وقتی بچه شیرینی را خورد، مادر پرسید: ببینم خوشمزه بود؟
کودک : آره مامان جون فقط یک دونه هسته داشت که انداختمش دور


کودک : بابا جون اردنگی یعنی چی؟
پدر : موقعی که من و مامانت با هم دعوامون میشه و منو از خونه بیرون میکنه ، اگه نگاه کنی میبینی با اردنگی از خونه پرت میشم تو خیابون !!