من و تو ... |
من و تو یکی دهانایم من و تو یکی دیدگانایم
نفرتی
دستی من و تو یکی شوریم و پرستوئی که در سرْپناه ِ ما آشیان کرده است
|
در منظر ِ خویش |
| |
|
تازهتر میسازد. |
نفرتی
از هرآنچه باز ِمان دارد
از هرآنچه محصور ِمان کند
از هرآنچه وادارد ِمان |
|
|
که به دنبال بنگریم، ــ |
دستی
که خطی گستاخ به باطل میکشد.
من و تو یکی شوریم
از هر شعلهئی برتر،
که هیچگاه شکست را بر ما چیرهگی نیست
چرا که از عشق
روئینهتنایم.
و پرستوئی که در سرْپناه ِ ما آشیان کرده است
با آمدشدنی شتابناک
خانه را |
| |
|
از خدائی گمشده |
|
|
لبریز میکند |