این زبان (فارسی) درزمان ساسانیان، همچون گویشی از زبان رایج روزگار (پهلوی) و همانا با تاثیرپذیری ازدیگرزبانهای کهن ایرانی شکل گرفت(1) و به تدریج نیرومند شد و در دوران ِپس از اسلام، با از رواج افتادن زبان پهلوی، به صورت زبان مشترک رایج درایران و سرتاسر سرزمینها و تیرههای ایرانی (فراگیر ِ افغانستان و فرازْرود یا آسیای ِ میانهی ِ کنونی و بخشهایی از پاکستان و هندوستان کنونی) درآمد و تا دوسده تنها زبان گفتاری باقی ماند و اگر هم چیزی بدان نوشته شده بوده باشد، به دست ما نرسیده است.(٢)
بالیدن و گسترش و کمال یابی زبان فارسی از سدهی سوم هجری و براثربه فرمانروایی رسیدن دودمانهای ایرانی تباردر گوشه و کنار ایران زمین، به ویژه درخراسان و سیستان و ری و کاهش نسبی قدرت و نفوذ گماشتگان دستگاه خلافت بغداد، شتاب بیشتری گرفت و با نگارش و نشر رسالهها و کتابها و دیوانهای زیاد، دربرابرزبان عربی (که از سوی ایران گشایان عرب و دست نشاندگان آنان به عنوان زبان رسمی درباری ودیوانی به ایرانیان تحمیل شده بود) قد برافراشت و به زودی عرصهی اندیشه وادب وهنر و فرهنگ را از آن زبان بیگانه بازپس گرفت.
با پدیدارشدن شماری شاعران ِ شاهنامه سرا و در نقطهی اوج آنها حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی و سرایش شاهنامهی بزرگ او – که نقطهی عطفی بود در تاریخ زبان و فرهنگ ما – زبان فارسی به تمام معنی، زبان گفتار و نوشتار همهی ایرانیان و ایرانی تباران و ایرانی فرهنگان شد و تمام تلاشهای نهادِ خلافت و کارگزاران ایرانی نمای آن برای بازگردانیدن آبِ رفته به جوی و رسمی و پایدار نگاه داشتن زبان عربی به جایی نرسید و ایرانیان – بر خلاف بیشتر سرزمینها و کشورهای تسخیرشده ازسوی تازیان – همچنان ایرانی و فارسی زبان باقی ماندند؛ یعنی درواقع، فارسی زبان ماندند تا ایرانی بمانند. « تخم ِ سخن»ی که دهقان فرزانهی توس پراگند، بارورشد و در درازنای هزارهی گذشته، گلزاری پرشکوه و باغی انبوه ازدستاوردهای فرهنگی فارسی زبانان در گسترهی بزرگی از درهی سِند در خاور تا میانرودان و آسیای کِهین درباختر و از خلیج فارس در جنوب تا مرزهای روسیه در شمال پدید آمد.
ازمیان همهی قومهای کهنی که در نخستین موجهای جهان گشایی تازیان نومسلمان در سدههای یکم و دوم هجری، به هر روی به جرگهی پیروان اسلام درآمدند، ایرانیان درنگاهبانی از زبان و فرهنگ و کیستی قومی خویش، یگانه بودند. دیگر قومهای ساکن درمنطقهای گسترده از میانرودان تا درهی نیل و بقیهی سرزمینهای شمال آفریقا با همهی پیشینهی فرهنگها و تمدنهای دیرینهی خود، زبان عربی را همراه با دین اسلام پذیرفتند یا از سر ناگزیری بدان گردن نهادند و امروزه از آنها به منزلهی «کشورهای عربی!» و «جهان ِعرب!» یاد میشود و بسیاری از آنان درعربی مآبی کاسهی گرمتر از آش شدهاند و بیشتراز عربهای اصلی ساکن ِ نجدِ حجاز، سنگ ِ عرب بودن خود را برسینه میزنند!
زنده یاد «مُحی الدین عالم پور» روزنامه نگار تاجیک در سفری به مصر، هنگام دیدار با یکی از استادان ایران شناس آن کشور، از وی پرسیده بود :
« چه شد که شما مصریان با آن پیشینهی هزاران سالهی تمدن وفرهنگتان زبان عربی را پذیرفتید و عرب شدید وحتا نام «صَوتُ الْعَرَب مِنَ القاهِرَه» را برای رادیو کشورتان برگزیده اید ؟ »
استادِ آگاه وهوشمندِ مصری، درپاسخ به عالِم پورگفته بود :
« ما عرب شدیم؛ بدین علت که فردوسی و شاهنامه نداشتیم! »
نکتهای که آن استاد مصری برآن تاکید ورزیده بوده، بنیادی و بسیار پراهمیت است و نقش ِ کلیدی وسازندهی فردوسی و دیگر اندیشه ورزان و فرزانگان تاریخ ما را در پایدارنگاه داشتن ِ زبان و ادب و فرهنگ و درنتیجه، مَنِش و کیستی ایرانی، به خوبی نشان میدهد.